جستاری درزندگی با برکت امام سجاد (علیه السلام) – قسمت دوم
جستاری درزندگی با برکت امام سجاد (علیه السلام) – قسمت دوم
3- تبيين معارف در كلاس دعا
صحيفه سجاديه
صحيفه سجاديه تنها شامل راز و نياز با خدا و بيان حاجت در پيشگاه وى نيست، بلكه درياى بيكرانى از علوم و معارف اسلامى است كه طى آن مسائل عقيدتى، فرهنگى، اجتماعى، سياسى و پارهاى از قوانين طبيعى و احكام شرعى در قالب دعا مطرح شده است.
در سال 1353 ه'.ق، مرجع فقيد، مرحوم آيت الله العظمى نجفى مرعشى قدس سره، نسخهاى از صحيفه سجاديه را براى علامه معاصر مولف تفسير طنطاوى (مفتى اسكندريه) به «قاهره» فرستاد. وى پس از تشكر از دريافت اين هديه گرانبها و ستايش فراوان از آن، در پاسخ چنين نوشت:
«اين از بد بختى ماست كه تاكنون بر اين اثر گرانبهاى جاويد كه از مواريث نبوت است، دست نيافته بوديم، من هر چه در آن مىنگرم، آن را از گفتار مخلوق برتر و از كلام خالق پايينتر مىيابم.» (56)
به خاطر اهميت و اعتبار كم نظير صحيفه سجاديه، در تاريخ اسلام شرحهاى بسيارى به زبان عربى و فارسى بر اين كتاب نوشته شده است.
مرحوم علامه «شيخ آغا بزرگ تهرانى» در كتاب پرارج «الذريعه» در حدود پنجاه شرح - غير از ترجمهها - بر صحيفه سجاديه را نام برده است.(57)
علاوه بر اين شرحها، گروهى از دانشمندان گذشته و معاصر، ترجمههاى متعددى بر صحيفه نگاشتهاند كه تعدادى از آنها در سالهاى اخير چاپ و منتشر شده است/
صحيفه سجاديه شامل 54 دعا است كه فهرست عناوين آنها بدين قرار است:
1- ستايش خدا.
2- درود بر محمد ص و خاندان او.
3- درود بر فرشتگان حامل عرش.
4- درخواست رحمت براى پيروى پيامبران.
5- دعاى آن حضرت براى خود و دوستانش.
6-دعا هنگام صبح و شام
7-دعاى آن حضرت هنگامى كه پيشامدها و حوادث مهم پيش مىآمد و نيز به هنگام اندوه/
8-در پناه جستن به خدا از ناملايمات و اخلاق ناپسند و كارهاى زشت/
9-در اشتياق به طلب آمرزش
10-در پناه بردن به درگاه خداوند/
11-درطلب فرجام نيك/
12-در اعتراف به گناه و طلب توبه/
13-در درخواست حوائج
14-در شكايت از ستمگران، هنگامى كه مورد ستم واقع مىشد يا از ستمگران كارى كه خوش نمىداشت، مىديد/
15-هنگام بيمارى و پيش آمدن اندوه يا گرفتارى/
16- درخواست عفو از گناهان و عيبها/
17- درخواست دفع شر شيطان و پناه بردن به خداوند از دشمنى و مكر او/
18- دعا پس از رفع خطر و پس از برآورده شدن سريع حاجت
19- در طلب باران پس از قحطى و خشكسالى/
20- در طلب اخلاق ستوده و رفتار پسنديده/
21- دعا هنگام حزن و اندوه/
22- دعا هنگام سختى و مشقت و مشكلات/
23- در طلب عافيت و شكر و سپاس بر آن/
24- دعاى آن حضرت براى پدر و مادرش/
25- دعا درباره فرزندان خود/
26- درباره همسايگان و دوستان/
27- دعا براى مرزداران كشور اسلامى/
28- در پناه بردن به خدا
29- دعا هنگام تنگ شدن روزى/
30- در طلب يارى از خدا براى پرداخت قرض/
31- در ذكر توبه و طلب آن/
32- دعا پس از نماز شب/
33- در طلب خير/
34- دعا هنگام گرفتارى و هنگام ديدن كسى كه به رسوايى گناه گرفتار شده بود/
35- دعا در مقام رضا هنگام ديدن دنياداران/
36- دعا هنگام شنيدن صداى رعد و ديدن ابر و برق/
37- دعا در اعتربف به اينكه از عهده شكر نعمتهاى خدا نمىتوان بر آمد/
38- درعذر خواهى از كوتاهى در اداى حقوق بندگان خدا/
39- در طلب عفو و رحمت/
40- دعا هنگامى كه از مرگ كسى با خبر مىشد، يا از مرگ ياد مىكرد/
41- ئر طلب پرده پوشى و نگهدارى از گناه/
42- هنگام ختم قرآن (پايان قرائت آن)/
43- هنگام نگاه كردن به ماه نو و رويت هلال/
44- دعاى اول ماه رمضان/
45- دعا در وداع ماه رمضان/
46- دعاى روزهاى عيد فطر و جمعه/
47- دعا در روز عرفه(نهم ذيحجه)/
48- دعا در روزهاى عيد قربان و جمعه/
49- دعا براى دفع مكر دشمنان/
50- در ترس از خدا/
51- در تضرع و زارى/
52- اصرار در خواهش از خدا/
53- در مقام كوچكى در پيشگاه الهى/
54- در طلب رفع اندوهها (58)
ابعاد سياسى صحيفه سجاديه
1-امام در دعاى بيستم (دعاى مكارم الاخلاق) چنين مىگويد:
«خدايا بر محمد و خاندانش درود فرست و مرا بر آن كه بر من ستم كند، دستى (نيرويى)، وبر آن كه با من ستيزه جويد زبانى (برهانى)، و بر كسى كه با من دشمنى و عناد ورزد پيروزى عطا كن، و در برابر آن كس كه نسبت به من، به حيله گرى و بد انديشى بپردازد، راه و تدبير، و در برابر آن كه بر من فشار و آزار رساند، نيرو ده و در خطر تهديد دشمنان، به من امنيت عنايت فرما...»/
آيا چه كسانى جز كارگزاران عبدالملك نظير «هشام بن اسماعيل مخزومى» (حاكم مدينه) بودند كه امام مورد ستم، ستيزه جويى،عناد، بد انديشى، فشار، آزار و تهديد آنان قرار داشت؟ بنابراين در واقع اين دعاى امام شكوائيهاى در برابر زورگوييهاى حكومت وقت بوده و از اين نظر بار سياسى داشته است/
2-در دعائى كه امام روز عيد قربان و روز جمعه مىخوانده چنين آمده است:
«... خدايا اين مقام (خلافت و رهبرى امت اسلامى كه اقامه نماز در روز عيد قربان و روز جمعه وايراد خطبه از شئون آن است) مخصوص جانشينان و برگزيدگان تو، و اين پايگاهها، از آن امناى تو است كه آنان را در رتبه والايى قرار دادهاى، ولى ستمگران (همچون خلفاى ستمگر اموى) آن را بزور، غصب و تصاحب كرده اند $ تا آنجا كه برگزيدگان و خلفاى تو مغلوب و مقهور گشتهاند، در حالى كه مىبينند احكام تو تغيير يافته، كتاب تو از صحنه عمل دور افتاده، فرائض و واجباتت دستخوش تحريف گشته، و سنت (راه و رسم) پيامبرت متروك گشته است/
خدايا دشمنان بندگان برگزيده ات از اولين و آخرين و همچنين اتباع و پيروانشان و همه كسانى را كه به كارهاى آنان راضى هستند، لعنت كن و از رحمت خود دور ساز...»/
در اين دعا امام با صراحت از مسئله امامت و رهبرى امت، كه اختصاص به خاندان پيامبر دارد، و غصب شدن آن توسط ستمگران ياد مىكند و بدين ترتيب مشروعيت حكومت بنى اميه را نفى مىكند/
3-امام در دعاى عرفه چنين مىگويد:
«پروردگارا! درود فرست به پاكترين افراد خاندان پيامبر كه آنان را براى رهبرى امت و اجراى اوامر خود برگزيدهاى، و آنان را خزانه داران علمت، نگهبانان دينت، جانشينان خود در زمين، و حجتهاى خويش بر بندگانت قرار دادهاى و به خواست خود، آنان را از هر گونه پليدى يكباره پاك كردهاى و آنان را وسيله ارتباط با خود و راه بهشت خويش قراردادهاى خدايا،تو در هر زمان دين خود را به وسيله امامى تأييد فرمودهاى كه او را براى بندگانت رهبر و پرچمدار، و در گيتى مشعل هدايت قرار دادهاى، پس از آنكه او را با ارتباط غيبى، با خود مرتبط ساختهاى و او را وسيله خشنودى خود قرار دادهاى و پيروى از او را واجب كردهاى، و مقرر داشتهاى كه هيچ كس از او سبقت نگيرد، و هيچ كس از پيروى او پس نماند...»/
حضرت در اين دعا نيز از نقش و موقعيت ويژه رهبران الهى و امامان از خاندان نبوت و امتيازهاى آنان سخن مىگويد، و اين، دقيقاً به معناى نفى مشروعيت حكومت زمامداران وقت بود/
4-برخورد و مبارزه با علماى دربارى
نمونه اين گونه برخورد در زندگانى سياسى امام چهارم، برخورد شديد آن حضرت با «محمد بن مسلم زهرى» (124-58ق) محدث دربارى است/
زهرى كيست؟
او در پرتو اين سوابق، وجهه و شهرت فراوانى در محافل علمى و فقهى آن زمان كسب كرده بود، به طورى كه از وى با عباراتى نظير اينكه: مالك بن انس گفته است: «درمدينه جز يك محدث و فقيه نديدم و او ابن شهاب زهرى بود»(60) ياد مىكردند. يا اينكه: به «مكحول» گفتند: داناترين كسى كه تاكنون ديدهاى چه كسى بود؟ گفت: زهرى/
گفتند: بعد از او چه كسى بود؟
گفت: زهرى/
گفتند: بعد از او؟
گفت: زهرى/
باز گفتند: بعد از او؟
پاسخ داد: زهرى(61)/
با همه اينها زهرى شيفته عظمت علمى و زهد و پارسايى امام سجاد (ع) و مجذوب مقام معنوى آن حضرت بود. او مىگفت: هيچ شخصيت قرشى را پرهيزگارتر و برتر از على بن الحسين نديدم(62) و نيز مىگفت: بهترين و داناترين فرد هاشمى كه ديدم على بن الحسين بود(63)/
زهرى هرگاه از امام چهارم ياد مىكرد، مىگريست و از آن حضرت به عنوان «زين العابدين» (زينت عبادت كنندگان) نام مىبرد(64)/
او از محضر امام چهارم بهره فراوان برده و روايات فراوانى از آنحضرت نقل كرده است(65)/
زهرى مدتى از طرف بنى اميه در يكى از مناطق حكمرانى مىكرد. در آن ايام شخصى را تنبيه كرد و اتفاقاً او در اثر تنبيه مرد. زهرى از اين حادثه سخت تكان خورد و بشدت ناراحت شد و ترك خانه و زندگى كرده در بيابان خيمه زد و گفت: بعد از اين هرگز سقف خانه بر سر من سايه نخواهد افكند!
روزى امام سجاد (ع) او را ديد و فرمود: نا اميدى تو (از بخشش پروردگار) از گناهت بدترست، از خدا بترس و توبه و استغفار كن و خونبهاى مقتول را براى وراث او بفرست و به ميان خانواده ات برگرد/
زهرى كه با تمام دانش وفقاهتش متوجه اين مسئله نبود، از اين راهنمايى خوشحال شد. او بعدها مىگفت: على بن الحسين بيش از هر كس به گردن من منت دارد(66)
شاگردى زهرى در محضر امام سجاد (ع)
مؤلف «روضات الجنات» بين دو نظريه بدين گونه جمع كرده است كه، «او ابتدأاً از طرفداران و مزدوان بنى اميه بوده است ولى در پرتو علم و آگاهى خويش، در اواخر عمر، راه حق را تشخيص داده با بنى اميه قطع رابطه كرده به جرگه پيروان و شاگردان مكتب امام سجاد (ع) پيوسته است»(67)/
ولى، برعكس نظر او، اسناد و شواهد تاريخى فراوانى وجود دارد كه گواهى مىدهد او در آغاز كار و دوران جوانى، كه در مدينه بوده، با حضرت سجاد (ع) ارتباط داشته و از مكتب آن حضرت بهره مىبرده است ولى بعدها به دربار بنى اميه جذب شده در خدمت آنان قرار گرفته است و اينكه گاهى امويان به طعنه به او مىگفتند: «پيامبر تو (على بن الحسين) چه مىكند»؟!(68)گويا مربوط به همين دوران بوده است. ذيلاً زندگى او رامورد بررسى قرار داده شواهد پيوند او با دربار بنى اميه را از نظرخوانندگان مىگذرانيم:
زهرى در دربار بنى اميه
زهرى در زمان حكومت عبدالملك بن مروان، به منظور برخوردارى از ثروت و رفاه دربار بنى اميه، عازم دمشق شد و از علم و دانش خود همچون نردبانى جهت دستيابى به ترقيات مادى و مناصب ظاهرى استفاده نموده توجه عبدالملك را به خود جلب كرد، عبدالملك او را مورد تكريم و احترام قرار داد، براى او از بيت المال مقررى تعيين كرد، بدهيهايش را پرداخت و خدمتگزارى در اختيارش قرار داد و بدين ترتيب زهرى در رديف نزديكان و همنشينان عبدالملك قرار گرفت (70)/
«ابن سعد» مىنويسد: كسى كه زهرى را وارد دربار عبدالملك كرد، «قبيصه بن ذؤيب» مهردار مخصوص دفتر خلافت عبدالملك بوده است(71)/
از اينجا بود كه پيوستگى زهرى به دربار كثيف بنى اميه آغاز گرديد. او طعم شيرين رفاه و تنعم و برخوردارى از لذات زندگى دربارى را در دستگاه عبدالملك چشيد، و لذا پس از او همچنان در دربار فرزندان وى همچون وليد، سليمان، يزيد، هشام و همچنين در دربار عمربن عبدالعزيز جاى داشت/
«يزيد بن عبدالملك» زهرى را به منصب قضأ منصوب كرد. او، پس از يزيد، در دستگاه حكومت «هشام بن عبدالملك» از احترام و موقعيت خاصى برخوردار شد و هشام او را معلم فرزندان خود قرار داد. وى اين سمت را تا آخر عمر خود به عهده داشت(72). هشام هشتاد هزار درهم قرض او را پرداخت(73)/
«ابن سعد» مىنويسد: زهرى در «رصافه» نزد هشام رفت و پيش از آن مدت بيست سال نزد آنان (بنى اميه) اقامت داشت.(74)
همچنين از «سفيان بن عيينه» نقل مىكند كه: در سال صد و بيست و سه زهرى با هشام، خليفه وقت، به مكه آمد و تا سال صد و بيست و چهار در آنجا اقامت كرد(75)/
زهرى آنچنان به زندگى دربارى و رفاه و تنعم خاص آن خو گرفته بود كه در اواخر عمرش به وى گفتند: كاش در اين اواخر عمر در شهر مدينه اقامت مىگزيدى و در مسجد پيامبر پاى يكى از ستونها مىنشستى و ما نيز پيرامون تو مىنشستيم و به تعليم مردم مىپرداختى. او پاسخ داد: اگر چنين كنم پوستم كنده مىشود، و اين كار به صلاح من نيست، مگر آنكه پشت به دنيا كرده به آخرت بچسبم!(76)/
نياز خلفاى ستمگر به وجود علماى دربارى
براين اساس، هدف خلفاى اموى از جذب زهرى، استفاده از وجود و موقعيت دينى او بود. او نيز خود را كاملا در اختيار آنان قرار داد و به نفع آنان كتاب نوشت و حديث جعل كرد و از اين طريق به اهداف شوم آنان كمك فراوان كرد. شخصى بنام «معمر» مىگويد: ما خيال مىكرديم از زهرى احاديث بسيارى نقل كردهايم ؛ تا آنكه وليد (بن عبدالملك) كشته شد، پس از كشته شدن او، دفترهاى زيادى را ديديم كه بر چهار پايان حمل و از خزينههاى وليد خارج مىشد و مىگفتند: اين، دانش زهرى است.(78)يعنى، زهرى آنقدر كتاب و دفتر براى وليد و به خواسته او از حديث پر كرده بود كه وقتى خواستند آنها را از خزانه وليد خارج كنند، ناچار بر چهارپايان حمل كردند!
خود زهرى مىگويد: در آغاز، ما از نگارش دانش ناخشنود بوديم تا اينكه اميران و حكمرانان، ما را وادار به نوشتن آن نمودند (تا به صورت كتاب در آيد)، سپس ما چنين انديشيديم كه هيچ مسلمانى را از اين كار منع نكنند (و علم و دانش نوشته شود). (79)
«ابن كثير» مىنويسد: كسى كه زهرى را وادار به نوشتن حديث كرد، هسام بن عبدالملك بود،و از آن روز كه زهرى كتاب نوشت، مردم نيز شروع به نوشتن احاديث كردند.(80)
روزى هشام بن عبدالملك از وى خواست براى فرزندان او حديث ياد بدهد، در اين هنگام زهرى يك نفر منشى خواست و چهار صد حديث املا كرد و منشى نوشت. (81)
«عمر بن عبدالعزيز» نيز طى بخشنامهاى نوشت: در نقل و كتابت حديث از وجود زهرى غفلت نكنيد، زيرا هيچ كس داناتر از او نسبت به سنت گذشته باقى نمانده است! (82)
اينك بايد ديد دفاتر و كتابهايى كه به امر وليد و هشام پر از حديث شده بود، شامل چه نوع حديثهايى بوده است؟ بى شك در ميان اين دفاتر يك حديث هم در محكوميت امثال وليد و هشام وجود نداشت، بلكه شامل احاديثى بود كه بر اعمال ننگين و ضد اسلامى آنان صحه مىگذاشت و از وزنه و موقعيت درخشان رقباى سياسى آنان يعنى بنى هاشم مىكاست.
احاديث مجعول زهرى
1- زهرى به پيامبر اسلام نسبت داده است كه حضرت فرموده است: «نبايد بار سفر بسته شود مگر به سوى سه مسجد: مسجدالحرام، مسجد من (در مدينه) و مسجد الاقصى، و مسجد الاقصى براى شما حكم مسجد الحرام را دارد». (83)
اين حديث را «مسلم»، «ابوداود» و «نسائى» - سه تن از محدثان بزرگ جهان تسنن - از طريق «ابوهريره» به اين صورت نقل كردهاند: «لاتشد الرحال الا الى ثلاثة مساجد: مسجد الحرام و مسجدى هذا و مسجد الاقصى» (84)و در هيچ يك از آنها جمله: «و هو يقوم لكم مقام المسجد الحرام». (مسجد الاقصى براى شما حكم مسجد الحرام را دارد) وجود ندارد!
پيداست كه اين حديث با اين نكته اضافى به دستور «عبدالملك» توسط زهرى جعل شده و مربوط به زمانى است كه «عبدالله بن زبير» بر مكه مسلط بود وعبدالملك در منطقه شام به قدرت رسيده بود و بين آن دو، كشمكش نظامى و سياسى وجود داشت و هر وقت مردم شام مىخواستند به حج بروند ناگزير چند روزى در مكه مىماندند، و اين، فرصت بسيار خوبى بود براى عبدالله بن زبير كه بر ضد عبدالملك تبليغات كند، و چون عبدالملك نمىخواست حاجيان شام تحت تاثير اين تبليغات قرار گيرند و بدين وسيله مشروعيت حكومت او در مركز خلافت نيز خدشه دار شود، سفر حج را متوقف ساخت. مردم شكايت كردند كه چرا ما را از حج واجب باز مىدارى؟ عبدالملك گفت: ابن شهاب زهرى از پيامبر نقل مىكند كه حضرت فرمود: بار سفر بسته نمىشود مگر به سوى سه مسجد: مسجدالحرام، مسجد من، و مسجد الاقصى، و مسجد الاقصى براى شما حكم مسجدالحرام را دارد، و اين سنگى كه رسول خدا شب معراج پاى خود را روى آن گذاشته، جاى كعبه را مىگيرد!!
آنگاه به دستور عبدالملك بر فراز آن سنگ قبهاى ساختند و براى آن پردههاى حرير آويختند و خادمانى براى آن معين كردند و مردم را به طواف آن واداشتند، و اين رسم، در تمام دوره بنى اميه باقى بود.(85)
بدين ترتيب ملاحظه مىشود كه انگيزه جعل قسمت آخر اين حديث (86)توسط زهرى، منصرف ساختن مردم از عزيمت به سوى خانه خدا (كه تحت سلطه عبدالله بن زبير بود) و سوق آنان به سوى فلسطين بود، زيرا فلسطين جزئى از شام و تحت نفوذ عبدالملك بود و زهرى بدين وسيله در تثبيت موقعيت عبدالملك مىكوشيد/
2- زهرى، گويا براى آنكه از ميزان نفرت مردم از آل مروان كم كند، و موضعگيرى الهى امام چهارم در برابر آنان را وارونه جلوه دهد، از امام سجاد چنين ياد مىكرد: «على بن الحسين ميانه روترين فرد خاندان خويش و مطيعترين و محبوبترين آنان نزد مروان و عبدالملك بود»!!(87)در صورتى كه ميزان دشمنى مروانيان با خاندان على (ع) بر هيچ كس پوشيده نيست و ميزان نفرت خاندان علوى از مروانيان نيز بر همه كس روشن است، بنابراين كسى تهمت مطيع بودن امام چهارم نسبت به مروانيان را باور نمىكند چه رسد به مطيعتر بودن!
3- زهرى از عائشه نقل مىكند كه گفت: روزى نزد رسول خدا بودم، در اين هنگام ديدم عباس و على مىآيند، رسول خدا فرمود: عائشه! اين دو نفر بر غير دين من مىميرند! (88)
پيداست كه اين حديث به منظور كاستن از موقعيت عظيم و درخشان على و به خاطر خوشايند مروانيان جعل شده است، وگرنه چه كسى باور مىكند كه چنين حديثى راست باشد؟! جالب است كه زهرى كه اين حديث را از طريق «عروه بن زبير» از عايشه نقل مىكند و همه مىدانند كه عائشه چقدر كينه على را در دل داشته است؟ در مورد عروه نيز مىدانيم كه وى از دشمنان خاندان پيامبر بوده است. «ابن ابى الحديد» تصريح مىكند كه: وى همچون ابو هريره، عمرو بن عاص، و مغيره بن شعبه از مزدوران معاويه براى جعل حديث بر ضد على (ع) بوده است. (89)
4- زهرى نقل مىكند كه: رسول خدا يك بار شبانه وارد خانه على و فاطمه شد و گفت: آيا نماز نمىخوانيد؟ على (ع) گفت: اختيار ما دست خداست، اگر بخواهد ما را (براى اين كار) برمى انگيزد. رسول خدا با شنيدن اين سخن، چيزى نگفت و برگشت. در اين هنگام على شنيد كه رسول خدا به ران خود مىزند و مىگويد: «و كان الانسان اكثر شيئى جدلا»(90)«انسان بيش از هر چيز به جدل مىپردازد». (91)
او با جعل و نقل اين جريان بى اساس، على (ع) را يك فرد جبرى و اهل جدل معرفى مىكرد! دروغ بودن اين حديث به قدرى آشكار است كه از هر نوع نقد و بررسى بى نياز است. شگفتا! وليد كعبه و قتيل محراب، با پيامبر در باب خواندن نماز جدل مىكند؟!
5- زهرى از زبان على ع جريانى به اين مضمون نقل مىكند كه: شتر پيرى داشتم كه پيامبر اسلام آن را بابت سهم من از غنائم جنگ بدر داده بود/
هنگامى كه خواست با فاطمه دختر پيامبر عروسى كنم، با مرد رنگرزى از قبيله «بنى قينقاع» قرار گذاشتم تا با من به صحرا برود و من به كمك او گياه «ازخر» جمع آورى كرده بياورم و آن را به رنگرزها فروخته و هزينه وليمه عروسى را تامين كنم. براى اين منظور، سرگرم آماده سازى جهاز شترها و تهيه جوال و طنابو امثال اينها بودم و شترها را كنار خانه يكى از انصار خوابانده بودم كه ناگهان ديدم كوهان شترها قطع شده و تهيگاه آنها شكافته شده و جگرشان بيرون كشيده شده است! وقتى اين منظره را ديدم سخت ناراخت شدم و گفتم: چه كسى اين كار را كرده است؟ گفتند: كار، كار «حمزه بن عبدالمطلب» است، او با جمعى از انصار سرگرم شرابخوارى است و كنيز آواز خوانى براى آنان آواز مىخواند(!) حمزه از آن مجلس بيرون جست و شمشير را برداشت و كوهان شترها را قطع كرد، و تهيگاهشان را شكافت و جگرشان را بيرون كشيد/
على (ع) مىگويد: نزد رسول خدا رفتم، ديدم «زيد بن حارثه» در حضور پيامبر است. پيامبر كه ناراحتى مرا ديد فرمود: چه شده است؟ گفتم: هرگز چنين كار زشتى نديده بودم، حمزه با شترهاى من چنين و چنان كرده است و هم اكنون با عدهاى در خانهاى نشسته سرگرم شرابخوارى است/
پيامبر لباس پوشيد و حركت كرد. من وزيد بن حارثه نيز به دنبال حضرت حركت كرديم. پيامبر به خانهاى كه حمزه در آن بود، وارد شد و شروع به توبيخ و سرزنش حمزه كرد. ديدم حمزه مست است و چشمانش سرخ شده است. او با نگاه خود، پيامبر را از پاى تا سر ورانداز كرد و گفت: مگر شما بردگان پدر من نيستيد؟! پيامبر كه ديد حمزه مست است به عقب برگشت و خانه را ترك گفت. ما نيز با او بيرون آمديم.(92)
زهرى با جعل چنين جريان مسخرهاى، از شخصيت عظيم و چهره درخشانى همچون حمزه سيد الشهدا، كه پيامبر اسلام(ص)بر پيكر خونين او در ميدان جنگ احد هفتاد بار نماز خواند، شخصى بى قيد، شرابخوار، متجاوز، و سركش ترسيم كرده كه كارهاى او با هيچ معيار اخلاقى و دينى سازگار نيست! پيداست كه اين تهمتهاى ناروا و ناجوانمردانه از طرف زهرى مزدور، به اين منظور بوده است كه حمزه را نيز مثل عناصر پليد بنى اميه، كه غرق اين گونه آلودگيها بودهاند،فردى آلوده معرفى كرده از اين طريق براى اربابان اموى خود شريك جرم درست كند!
نامه كوبنده امام چهارم به زهرى
«خدا، ما و تو را از فتنهها نگاه دارد و تو را از (گرفتارى به) آتش (دوزخ) حفظ كند، تو در حالتى قرار گرفتهاى كه هر كس اين حالت تو را بشناسد، شايسته است به حال تو ترحم كند. نعمتهاى گوناگون خدا بر تو سنگينى كرده است: خداوند بدن تو را سالم، و عمرت را طولانى كرده است و چون خداوند تو را حامل علوم قرآن و فقيه و آشنا به احكام دين و عارف به سنت پيامبر قرار داده حجت او بر تو تمام گشته است.... خداوند در برابر اين نعمتها شكر آنها را بر تو واجب كرده و تو را به اين وسيله آزمايش كرده است آنجا كه فرموده:
«اگر شكرگزارى كرديد، حتما نعمت شما را افزون مىسازم و اگر ناسپاسى كرديد، بى شك عذاب من سخت است». (93)
ببين فردا كه در پيشگاه خدا ايستادى و خداوند از تو پرسيد كه شكر نعمتهاى او را چگونه گزاردى، و در برابر حجتهاى او چگونه به وظايف خود عمل كردى، وضع تو چگونه خواهد بود؟ گمان نكن كه خداوند عذر تو را خواهد پذيرفت و از تقصيرت در خواهد گذشت، هرگز! خداوند در كتاب خود از علما پيمان گرفته است كه حقايق را براى مردم بيان كنند، آنجا كه فرموده است: «آن (كتاب آسمانى) را براى مردم بيان كنيد و كتمان نكنيد»(94). بدان كمترين چيزى كه كتمان كردى و سبكترين چيزى كه بر دوش گرفتى، اين است كه وحشت ستمگر را به آرامش تبديل كردى و چون به او نزديك شدى و هر بارتو را دعوت كرد اجابت نمودى، راه گمراهى را براى او هموار ساختى. چقدر مىترسم كه در اثر گناهانت فردا جايگاهت با خيانتكاران يكى باشد و به خاطر آنچه به ازاى همكارى با ستمگران به چنگ آوردهاى، بازخواست شوى/
چيزهايى را كه حق تو نبود، وقتى به تو دادند، گرفتى، و به شخصى نزديك شدى كه هيچ حقى را به كسى باز نگردانده است و هنگامى كه او تو را به خود نزديك كرد، هيچ باطلى را بر طرف نكردى و كسى را كه دشمن خدا است، به دوستى برگزيدى.آيا چنين نبود كه وقتى او تو را دعوت كرد و مقرب خود ساخت، (حاكمان) از تو محورى ساختند كه سنگ آسياب مظلمه هايشان را برگرد آن مىچرخد و تو را پلى قرار دادند كه از روى آن به سوى كارهاى خلافشان عبور مىكنند و نردبانى ساختند كه از آن به بام گمراهى و ضلالتشان بالا مىروند؟
تو (مردم را) به سوى گمراهى آنان دعوت مىكنى و راه آنان را طى مىكنى. آنان به وسيله تو، در(دل) علما ايجاد شك كردند و به وسيله تو دلهاى جاهلان ار به سوى خود جذب نمودند. (تو آنقدر با وجهه دينى خود به آنان خدمت كردى كه) نزديكترين وزرا و نيرومندترين يارانشان، به قدرى كه تو فساد آنها را در چشم مردم صلاح جلوه دادى، نتوانستهاند به آنان كمك كنند و به اندازه تو باعث رفت و آمد و ارتباط خواص و عوام با آنان گردند/
آنچه (به عنوان حقوق و مقررى و جواهر و...) به تو دادهاند، در مقابل آنچه (در توجيه اعمال خلافشان) از تو گرفتهاند، چقدر ناچيز و كم ارزش است؟! چقدر اندك است آنچه (از دنيا) براى تو آباد كردهاند، اينك ببين چقدر (آخرت تو را) خراب كردهاند؟!بنگر چه مىكنى و مراقب خويشتن باش و بدان كه ديگرى مواظب تو نخواهد بود، نفس خود را همچون يك شخص مسئول، مورد محاسبه قرار بده/
بنگر كه شكر خدا را، كه در خرد سالى و بزرگى با نعمتهاى خود تو را روزى داده، چگونه به جاى آوردى؟ چقدر مىترسم كه مشمول اين سخن خدا باشى كه فرموده است:
«بعد از آنان، فرزندانى جانشين آنها شدند كه وارث كتاب (آسمانى تورات) گشتند (اما با اين حال) متاع اين دنياى پست را مىگيرند (و بر حكم و فرمان خدا ترجيح مىدهند) و مىگويند: (اگر ما گنهكار باشيم) بزودى (از طرف پروردگار) بخشيده خواهيم شد.»(95)
تو در سراى جاويد نيستى، بلكه در جهانى هستى كه اعلام كوچ كرده است مگرانسان پس از همسالان و همگنان خود چقدر در اين دنيا مىماند؟! خوشا به حال كسى كه در دنيا (از گناهان خويش) بيمناك باشد، و بدابه حال كسى كه مىميرد و گناهانش بعد از وى مىماند/
هشيار و بيدارباش كه بدين وسيله به تو اعلام خطر شد،(و در جهت اصلاح خويش) گام پيش بنه كه (فعلا) به تو مهلت داده شده است. تو با نادان طرف نيستى، و آن كس (خدا) كه حساب اعمال تو را نگه مىدارد، هرگز (از لغزشهايت) غافل نمىشود. آماده سفر باش كه سفر دورى در پيش دارى، گناهانت را درمان كن كه دلت سخت بيمار شده است/
گمان نكن كه من مىخواستم تو را سرزنش و ملامت و نكوهش كنم، نه، خواستم خداوند اشتباهات گذشته تو را جبران كند و دين از دست رفته ات را به تو باز گرداند، ودر اين كار، سخن خدا را ياد كردم كه فرمود:
«تذكر بده زيرا تذكر براى مومنان سودمند است.»(96)
ياد همسالان وهمگنان خويش را كه در گذشتهاند و تو تنها ماندهاى، از خاطر بردهاى، بنگر آيا آن گونه كه تو گرفتار (و آلوده) شدى آنان گرفتار شدند؟ آيا آنچنان كه تو سقوط كردى، سقوط كردند؟ آيا توامر نيكى را ياد كردى كه آنان آن را ناديده گرفتند؟ آيا چيزى را تو دانستى كه آنان ندانستند؟ نه، چنين نيست، بلكه در اثر موقعيتى كه پيدا كردى، در چشم عوام منزلت و احترام يافتى و وضع تو آنان را به زحمت افكند زيرا از رأى تو پيروى مىكنند و به دستور تو عمل مىنمايند، هر چه را تو حلال بشمارى حلال، و آنچه را حرام بشمارى، حرام مىشمارند. البته تو چنين صلاحيت و اختيارى (در حلال و حرام) ندارى، ولى آنچه آنان را بر تو چيره ساخته، طمع بستن آنان به آنچه تو دارى، از دست رفتن علمايشان، چيرگى نادانى بر تو و آنان، و رياستطلبى تو و آنان بوده است.
آيا نمىبينى كه چقدر در نادانى و غرور فرو رفتهاى، و مردم چقدر در گرفتارى و فتنه به سر مىبرند؟! تو آنان را گرفتار كردى و مردم با ديدن وضع و موقعيت تو، دستاوردهاى خود را ناديده گرفته شيفته مقام و منصب تو شدند، و دلهايشان مشتاق است كه به رتبه علمى تو نايل گردند، يا به مقام و منصب تو برسند، و بدين ترتيب در اثر رفتار و حركت تو، در دريايى (از گمراهى) سقوط كردند كه عمق آن ناپيداست و به گرفتارى اى دچار شدند كه ابعاد آن نامعلوم است، خدا به داد ما و تو برسد كه او فرياد رس (درماندگان) است/
اينك از تمام منصبها و سمتهاى خويش كنارهگيرى كن تا به پاكان و صالحان پيشيين بپيوندى ؛ آنان كه اينك در كفنهاى پوسيده در آغوش خاك خفتهاند، شكمهايشان به پشتهايشان چسبيده است، بين آنها و خدا هيچ حجاب وحايلى نيست، دنيا آنان را فريب نمىدهد و آنان شيفته دنيا نمىگردند (به ديدار خدا) دل بستند و آنگاه به (ميعاد) معبود فرا خوانده شدند و چندى نگذشت كه (به اسلاف خود) پيوستند. در صورتى كه دنيا تو را در اين سن پيرى وبا اين مقام علمى و در اين دم مرگ (97)اين گونه گمراه و شيفته سازد، پس، از جوانان كم سن و سال، نادان، سست رأى، و اشتباهكار چه انتظارى مىتوان داشت؟ «انا لله و انا اليه راجعون» به چه كسى بايد پناه برد و از چه كسى بايد چاره درماندگى را خواست؟ از مصيبت خود، و آنچه در تو مشاهده مىكنيم، به خدا شكوه مىكنيم و در اين مصيبتى كه توسط تو بر ما وارد شده انتظار اجر و پاداش از پيشگاه او داريم/
بنگر كه چگونه سپاس خدا را كه در خردى و بزرگى، به تو روزى داده به جاى آوردى؟ و چگونه در پيشگاه خدا كه تو را در پرتو دينش در ميان مردم آبرو بخشيده، تعظيم مىكنى؟ و چگونه حرمت كسوت الهى را كه تو را در آن كسوت بين مردم پوشيده داشته حفظ مىكنى؟ و ميزان نزديكى يا دورى تو، نسبت به خدا كه به تو دستور داده است به او نزديك و تسليم فرمانش باشى، تا چه حد است؟
تو را چه شده است كه از خواب غفلت بيدار نمىشوى و از لغرشهايت توبه نمىكنى؟ و مىگويى:«به خدا سوگند هيچ وقت حركتى براى خدا نكردهام كه در آن دين خدا را زنده كرده يا باطلى را از ميان برده باشم»؟!
آيا اين است كه شكر نعمت پروردگار كه تو را حامل علوم دين قرار داده ست؟! چقدر مىترسم كه مصداق اين سخن خدا در قران باشى كه فرمود: «نماز را ضايع كردند و پيروى از شهوت نمودند و بزودى (كيفر) گمراهى خود را خواهند ديد» .(98)
خداوند تو را حامل (علوم) قرآن قرار داد و علم دين را نزد تو به وديعت سپرد ولى تو آن را ضايع گردانيدى، خدا را سپاس مىگزاريم كه ما را از گمراهى تو حفظ كرد، والسلام».(99)
درس وارستگى
1- عبدالملك در دوران خلافت خويش، يك سال در مراسم حج طواف مىكرد و امام على بن الحسين (ع) نيز پيشاپيش او سرگرم طواف بود و اعتنايى به او نداشت، عبدالملك كه حضرت را از نزديك نديده بود و او را به قيافه نمىشناخت، گفت: اين كيست كه جلوتر از ما طواف مىكند و به ما اعتنايى نمىكند؟! گفتند: او على بن الحسين است/
عبدالملك در كنارى نشست و گفت: او را نزد من بياوريد! وقتى كه حضرت نزد او حاضر شد، گفت: اين على بن الحسين، من قاتل پدر تو نيستم! چرا نزد من نمىآيى؟
امام فرمود: قاتل پدرم من دنياى او را فنا كرد، ولى پدرم آخرت او را تباه ساخت، اينك اگر تو هم مىخواهى مثل قاتل پدرم باشى، باش!
عبدالملك گفت: نه، مقصودم اين است كه نزد ما بيايى تا از امكانات دنيوى ما برخودار شوى/
در اين هنگام امام روى زمين نشست و دامن لباس خود را پهن كرد و گفت: خدايا قدر و ارزش اولياى خود را به وى نشان بده. ناگهان ديدند دامن حضرت پر از گهرهاى درخشانيست كه چشمها را خيره مىكند. آنگاه گفت: خدايا اينها را بگير كه مرا نيازى به اينها نيست. (100)
2- عبدالملك اطلاع پيدا كرده بود كه شمشير پيامبر اسلام در اختيار على بن الحسين ع است (و اين، چيز جالبى بود، زيرا يادگار پيامبر بود و مايه تفاخر. از اين گذشته نوعى مظهر حكومت به شمار مىرفت. وانگهى، بودن آن شمشير نزد على بن الحسين (ع) مايه نگرانى عبدالملك بود زيرا مردم را به سوى خود جلب مىكرد). لذا پيكى نزد آن حضرت فرستاد و درخواست كرد كه حضرت شمشير را براى وى بفرستد و در ذيل نامه نيز نوشت كه اگر كارى داشته باشيد من حاضرم آن را انجام دهم!
امام پاسخ رد داد. عبدالملك نامه تهديدآميزى نوشت كه اگر شمشير را نفرستى، سهميه تو از بيت المال قطع خواهم كرد (در آن زمان همه مردم از بيت المال سهميه مىگرفتند امام نيز سهميهاى داشت). امام در پاسخ نوشت: اما بعد، خداوند عهده دار شده است كه بندگان متقى را از آنچه ناخوشايندشان است، نجات بخشد، و از آنجا كه گمان ندارند ،روزى دهد و در قرآن مىفرمايد: «خداوند هيچ خيانتگر ناسپاسى را دوست نمىدارد» (101)(102)
5- نشر احكام و آثار تربيتى و اخلاقى
«فقهاى اهل تسنن به قدرى علوم از او نقل كردهاند كه به شمارش نمىگنجد، و موعظ و دعاها و فضائل قران و حلال و حرام به حدى از آن حضرت نقل شده است كه در ميان دانشمندان مشهور است، و اگر بخواهيم آنها را شرح دهيم، سخن به درازا مىكشد...»(103)
نمونهاى از تعاليم تربيتى و اخلاقى كه از امام چهارم به يادگار مانده، مجموعهاى به نام «رسالة الحقوق» است كه امام طى آن، وظايف گوناگون انسان را، چه در پيشگاه خدا و چه نسبت به خويشتن و ديگران، بيان نموده است. امام اين وظايف را كه بالغ بر پنجاه حق است، ابتدأا به صورت اجمالى و سپس به نحو تفصيل به شمرده است. (104)
رساله الحقوق، كه توسط محدثان نقل و در كتب حديثى ما ضبط شده است، بارها جداگانه چاپ وچندين شرح و ترجمه بر آن نوشته شده است.
فهرست حقوقى كه امام بيان نموده بدين شرح است:
1- حق خدا،2-حق انسان،3- حق زبان، 4-حق گوش، 5- حق چشم، 6- حق دست، 7- حق پا، 8- حق شكم، 9- حق عورت، 10- حق نماز، 11- حق حج، 12- حق روزه، 13- حق صدقه، 14- حق قربانى، 15- حق سلطان، 16- حق معلم، 17- حق مالك برده، 18- حق رعيت، 19- حق شاگردان، 20- حق زن، 21- حق برده، 22- حق مادر، 23- حق پدر، 24- حق فرزند، 25- حق برادر، 26- حق آزاد كننده برده، 27- حق بنده آزاد شده، 28- حق نيكوكار، 29- حق موذن، 30-حق پيشنماز، 31- حق همنشين، 32- حق همسايه، 33- حق رفيق، 34- حق شريك، 35- حق مال، 36- حق طلبكار، 37- حق معاشر، 38- حق خصم بر انسان، 39- حق انسان بر خصم،40- حق مشورت كننده، 41- حق رايزن، 42- حق نصيحتخواه، 43- حق نصيحت گو، 44- حق بزرگ، 45- حق كوچك، 46- حق سائل نيازمند، 47- حق مسئول، 48- حق شاد كننده انسان، 49- حق بد كننده، 50- حق همكيشان، 51- حق اهل ذمه.
6- دستگيرى از درماندگان
امام چهارم هزينه زندگى صد خانواده تهيدست مدينه را عهده دار بود.(105)
گروهى از اهل مدينه، از غذايى كه شبانه به دستشان مىرسيد، گذران معيشت مىكردند، اما آورنده غذا را نمىشناختند. پس از درگذشت على بن الحسين تازه متوجه شدند شخصى كه شبانه مواد غذايى و خوار و بار براى آنان مىآورده، على بن الحسين (ع) بوده است! (106)
او شبانه به صورت ناشناس انبان نان و مواد غذايى را شخصا به دوش مىكشيد و به در خانه فقرا مىبرد و مىفرمود: صدقه پنهانى آتش خشم خدا را خاموش مىسازد.(107)
اهل مدينه مىگفتند: ما صدقه پنهانى را هنگامى از دست داديم كه على بن الحسين در گذشت. (108)
حضرت سجاد در طول سالها به قدرى انبان حاوى آرد و ديگر مواد غذايى را به دوش كشيده شخصا به در خانه فقرا برده بود كه شانه حضرت كوفته شده و پينه بسته بود، به طورى كه پس از شهادت آن حضرت، هنگام غسل دادن جنازهاش، اين كوفتگى توجه حاضران را جلب كرد و وقتى از علت آن پرسيدند، پاسخ شنيدند كه: اين، اثر حمل شبانه كيسهها و انبانهاى پر از مواد غذايى به در خانه فقرا است. (109)
7- كانون تربيتى
از اين گذشته، آزاد سازى بردگان را آنچنان داراى ارزش و ثواب و فضيلت معرفى كرد كه در روايات ما بسيارى از اعمال صالح صالح، از نظر كثرت ثواب و فضيلت، به آزاد كردن بردگان تشبيه گشته و از اين طريق مسلمانان به اين كار تشويق شدهاند. مجموع اينها ديدگاه اسلام را در مورد بردگى تا حدى روشن مىسازد. (110)
برخورد خاص و ظريف اسلام و پيشوايان آن با مسئله برده و برده دارى را بايد از اين ديدگاه تحليل كرد/
بارى، در بررسى زندگانى امام چهارم نيز موضوع آزاد سازى بردگان به چشم مىخورد، اما دامنه و سطح اين عمل به حدى وسيع است كه تنها با محاسبات بالا قابل توجيه نيست و به نظر مىرسد كه امام چهارم در اين كار انگيزههاى والاترى داشته است. دقت در اين زمينه نشان مىدهد كه امام از اين اقدام نظر تربيتى و انسانى داشته است، بدين معنا كه بردگان را خريدارى كرده مدتى تحت آموزش و تربيت قرار مىداد و سپس آزادشان مىكرد و آنان به صورت انسانهاى نمونه به فعاليت فرهنگى و تربيتى مىپرداختند و پس از آزادى نيز ارتباطشان با امام قطع نمىشد/
«على بن طاووس» ضمن اعمال ماه رمضان مىنويسد: على بن الحسين (ع) شب آخر ماه رمضان بيست نفر برده (با اندكى بيشتر يا كمتر) را آزاد مىكرد و مىگفت: خداوند در هر شب رمضان هنگام افطار هفتاد هزار نفر از اهل دوزخ را از عذاب آتش ازاد مىكند، و در شب آخر به تعداد كل شبهاى رمضان آزاد مىكند، دوست دارم خداوند ببيند كه من در دنيا بردگان خود را آزاد مىكنم تا بلكه مرا در روز رستاخيز از آتش دوزخ آزاد سازد/
امام هيچ خدمتگزارى را بيش از يك سال نگه نمىداشت. وقتى كه بردهاى را در اول يا وسط سال به خانه مىآورد، شب عيد فطر او را آزاد مىساخت و در سال بعد به جاى او شخص ديگرى را مىآورد و باز او را در ماه رمضان آزاد مىساخت و اين روال تا آخر عمر او همچنان ادامه داشت.
اما بردگان سياه پوست را- باوجود آنكه به آنان نياز نداشت - مىخريد و آنان را در مراسم حج به عرفات مىآورد و آنگاه كه به سوى مشعر كوچ مىكرد، آنان را آزاد مىكرد و جوايز مالى به آنان مىداد.(111)
به گفته يكى از نويسندگان :همين كه بردگان از اين موضوع خبر مىيافتند، خود را از قيد بندگى اعيان و اشراف رها ساخته به خدمت زين العابدين در مىآمدند/
زمان مىگذشت و ايام سپرى مىشد و زين العابدين همچنان به آزاد كردن بندگان مشغول بود. او هر سال و هر ماه و هر روز به مناسبتهاى مخلتف اين امر را تكرار مىكرد تا آنجا كه در شهر مدينه گروه عظيمى از بندگان و كنيزان ازاد شده آن حضرت تشكيل شده بود.(112)
چنانكه اشاره شد، از مجموع اينها مىتوان نتيجه گرفت كه امام با اين برنامه در واقع يك كانون تربتيى به وجود آورده بود: بردگان را خريدارى كرده مدتى تحت تعليم و تربيت قرار مىداد و پس از آنكه آنها را آزاد مىكرد، هر كدام يك فرد تربيت شده و الگو براى ديگران بودند. آنان پس از آزادى نيز پيوند معنوى خود را با امام قطع نمىكردند و به سهم خود ديگران را تحت پوشش تربيتى قرار مىدادند. اين برنامه امام، با توجه به محدوديتهايى كه او در ارشاد و هدايت مستقيم جامعه با آن روبرو بود، بسيار درخور توجه و بررسى است. (113)
پی نوشت :
54-شيخ آغا بزرگ، الذريعه الى تصانيف، الطبعه الثانيه، بيروت، دارالاضوأ 1378 ه.ق، ج 15، ص 18/
55- مدنى، سيد عليخان، رياض السالكين فى شرح صحيفه سيد الساجدين، موسسه آل البيت، مقدمه، ص 5- 4/
56-صحيفه سجاديه، ترجمه سيد صدرالدين صدر بلاغى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، مقدمه، ص 37/
57-شيخ آغا بزرگ، همان ماخذ، ج 3، ص 345-359.ضمنا درباره اسناد صحيفه سجاديه رجوع شود به: سيد عليخان مدنى، رياض السالكين فى شرح صحيفه سيد الساجدين، مقدمه - عبدالرزاق الموسوى المقرم، الامام زين العابدين، قم، دارالشبسترى للمطبوعات، ص 95-118/
58- متوكل بن هارون راوى صحيفه مىگويد: «اين دعاها 75 باب بود كه يازده باب آن را فراموش كرده و شصت و چند باب آن را حفظ نمودم»/
مرحوم سيد عليخان مدنى پس از نقل بيان متوكل، احتمال مىدهد كه چند باب ديگر نيز توسط راويان بعدى حذف يا فراموش شده و عملاً به 54 باب تقليل يافته است (رياض السالكين، مقدمه، ص 29)/
در هر حال علاوه بر صحيفه مشهور و رايج كه «صحيفه كامله» ناميده مىشود، از طرف دانشمندان اسلامى پنج صحيفه ديگر نيز شامل مجموعه هايى ديگر از دعاهاى امام سجاد (ع) گرد آورى شده و به نامهاى: الصحيفه الثانيه، الصحيفه الثالثه و $ چاپ شده است( شيخ آغا بزرگ تهرانى، همان مأخذ، ج 15، ص 19-21)/
59- حاج شيخ عباس قمى، سفينه البحار، تهران، كتابخانه سنائى، ج 1، ص 573 (ماده زهر) و نيز تتمه المنتهى فى وقايع ايام الخلفأ، تصحيح: على محدث زاده، چاپ دوم، تهران، كتابفروشى مركزى، ص 87، و ر.ك به: ابن العماد الحنبلى، شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، الطبعة الاولى، بيروت، دارالفكر، 1399 ه'.ق، ج 1، ص 162/
60-محمد بن سعد، الطبقات الكبرى، بيروت، دارصادر، ج 2، ص 388/
61- ابن كثير، البداية و النهاية، الطبعه الثانية، بيروت، مكتبة المعارف، ج 9، ص 343/
62-ابن كثير،همان مأخذ، ص .104
63- ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، تصحيح و تعليق: سيد هاشم رسولى محلاتى، قم، انتشارات علامه، ج 4، ص 159/
64- على بن عيسى اربلى، كشف الغمه فى معرفة الائمه، تعليق: سيد هاشم رسولى، تبريز، مكتبه بنى هاشمى، 1381 ه'.ق، ج 2، ص 288/
65- براى آگاهى از برخى از اين روايات به كتابهاى زير رجوع شود:
بحار الانوار، الطبعة الثانية، تهران، المكتبه الاسلامية، 1394 ه'.ق، ج 46، صفحات: 57 و 84 و 65 و 73 و 82 و 107 و 150احتجاج طبرسى، نجف، مطبعة النعمان، 1386 ه'.ق، ج 2 ص 51-الاستبصار، الطبعه الثانيه، نجف، دارالكتب الاسلاميه، 1375 ه'.ق، ج 2، ص 80- كشف الغمه، تبريز، مكتبه بنى هاشمى، 1381 ه'.ق، ج2، ص 315- حلية الاوليأ، الطبعه الثانية، بيروت، دارالكتب العربى (افست اسماعيليان)، ج 3، ص 141- اصول كافى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ج 2، ص 130- فروع كافى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ج 4، ص 83، و ج 5، ص 36/
66- ابن شهر آشوب، همان مأخذ، ج 4، ص 59- على بن عيسى اربلى، همان مأخذ، ج 2، ص 319-320- محمد بن سعد، همان مأخذ، ج 5، ص 214- ابن كثير، همان مأخذ، ج 9، ص 106/
67- ميرزا محمد باقر موسوى خوانسارى اصفهان، روضات الجنات فى احوال العلمأ و السادات، قم، انتشارات اسماعيليان، 1392 ه'.ق، ج 7، ص .245 در باره نظريه طرفين رجوع شود به:
حاج شيخ عباس قمى، سفينه البحار، تهران، كتابخانه سيائى، ج 1، ص 573 (ماده زهر)-شيخ محمد تقى تسترى، قاموس الرجال، ج 8، شيخ طوسى، رجال، تحقيق و تعليق، سيد محمد صادق آل بحرالعلوم، الطبعه الاولى، نجف، المطبعه الحيدريه، 1381 ه'.ق، ص 159/
68- ابن شهرآشوب، همان مأخذ، ج 4، ص 159/
69- شرح نهج البلاغه، تحقيق: محمد ابولفضل ابراهيم، قم، دارالكتب الاسلاميه، ج 4، ص 102/
70- ابن كثير، همان مأخذ، ج 9، ص 341و346/
71- الطبقات الكبرى، ج 7، ص 447 (شرح حال قبيصه)/
72- ابن كثير، همان مأخذ، ج 9، ص 341-ابن خلكان، وفيات الاعيان، تحقيق: دكتر احسان عباس، الطبعه الثانيه، قم، منشورات الرضى، 1364 ه'.ش، ج 4، ص 178/
73- ابن كثير، همان مأخذ، ج 9، ص 343/
74- محمد بن سعد، همان مأخذ، ج 7، ص 474/
75- محمد بن سعد، همان مأخذ، ج 5، ص 497/
76- ابن كثير، همان مأخذ، ج 9، ص 348/
77-(آيت الله) خامنهاى، سيد على، پژوهشى در زندگى امام سجاد، چاپ اول، دفتر مركزى حزب جمهورى اسلامى، 1361 ه'.ش، ص 56/
78-ابن كثير، همان ماخذ، ج 9، ص 346 - ابن سعد، همان ماخذ، ج 2، ص 389 - شمس الدين ذهبى، تذكره الحفاظ، بيروت، دارالتراث العربى، ج 1، ص 112/
79-ابن سعد، همان ماخذ، ج 2، ص 389 - ابن كثير، همان ماخذ، ج 9، ص 341/
80-ابن كثير، همان ماخذ، ج 9، ص 341/
81-ابن حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب، الطبعه الاولى، حيدر آباد دكن، 1326 ه'.ق، ج 9، ص 449 - شمس الدين ذهبى، تذكره الحفاظ، بيروت، دارالتراث العربى، ج 1، ص 110/
82- ابن كثير، همان ماخذ، ج 9، ص .343 ممنوعيت نقل و كتابت حديث پس از رحلت پيامبراسلام (ص) از زمان خلافت عمر بن خطاب و توسط او آغاز گرديد و تا آخر قرن اول هجرى ادامه داشت و در زمان حكومت عمر بن عبدالعزيز رسما توسط او لغو گرديد. تحليلگران در تاريخ معتقدند كه اين ممنوعيت انگيزه سياسى داشته است و هدف از آن اين بوده كه امتياز بزرگى را كه آن روزها امير مومنان (ع) داشته از بين ببرند، زيرا على (ع) زمانى كه هنوز پيامبر اسلام در حال حيات بود، كتابهايى تدوين تدوين نموده بود كه در آنها احاديث پيامبر و حقايقى را كه از آن حضرت در ابواب مختلف فرا گرفته بود، جمع كرده بود و نقل و افشاى اين حقايق، از نظر سياسى، به نفع خليفه وقت نبود، زيرا هر كدام به نحوى سند حقانيت على (ع) به شمار مىرفت، از اينرو عمر نقل و كتابت و تدوين حديث را به طور كلى ممنوع اعلام كرد! بدين ترتيب ملاحظه مىشود كه هم ممنوعيت نقل و تدوين حديث ريشه سياسى داشته و هم لغو ممنوعيت آن توسط امثال هشام. در اين زمينه در سيره امام باقر (ع) توضيح بيشترى خواهيم داد! در هر حال شيعه هرگز اين ممنوعيت را جدى نگرفت و بلافاصله پس از فوت پيامبر به تدوين حديث پرداخت و از اينرو در نقل و جمع آورى حديث پيشگام بود/
83- «ان رسول الله قال: لاتشد الرحال الا الى ثلاثة مساجد: مسجد الحرام و مسجدى هذا و مسجد الاقصى و هو يقوم لكم مقام المسجد الحرام» (ابن واضح، تاريخ يعقوبى، تعليق: سيد محمد صادق بحرالعلوم، نجف، المطبعه الحيدريه، 1384 ه'.ق، ج 3، ص 8)/
84- صحيح المسلم، قاهره، مكتبة محمد على صبح، ج 4، (كتاب الحج)، ص 126 - سنن ابى داود، تصحيح و تعليق: محمد محيى الدين عبدالحميد، بيروت، داراحيأ التراث العربى، (كتاب الحج)، ص 216 - سنن نسائى بشرح سيوطى، بيروت، داراحيأ التراث العربى، ج 2، ص 37 و 38/
85-ابن واضح، همان ماخذ، ج 3، ص 8/
86- هر چند سند اصل حديث نيز جاى حرف دارد!
87-ابن سعد، همان ماخذ، ج 5، ص 215 - و ر.ك به: ابن كثير، همان ماخذ، ج 9، ص 106/
88- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، قم، دارالكتب الاسلاميه، ج 4، ص 63/
89- ابن ابى الحديد، همان ماخذ/
90-كهف: 54/
91- بخارى، صحيح بخارى، قاهره، مكتبه عبدالحميد احمد حنفى، ج 9، (كتاب الاعتصام بالكتاب و السنه)، ص 106 - سيد الحسين شرف الدين، اجويه مسائل جارالله، الطبعه الثانيه، صيدا، مطبعه العرفان، 1373 ه'.ق، ص 69- ابونعيم اصفهانى، حلية الاوليأ، الطبعة الخامسه، بيروت، دارالكتاب العربى، 1407 ه'.ق، ج 3، ص 143/
92-بخارى، همان ماخذ، ج 5، ص 83 (باب قصه غزوه بدر) - سيد شرف الدين، همان ماخذ، ص 70 - ابونعيم، همان ماخذ، ج 3، ص 144/
93-«لئن شكرتم لازيدنكم و لئن كفرتم ان عذابى لشديد» (سوره ابراهيم: 7)/
94-«لتبيننه للناس و لا تكتمونه» (سوره آل عمران: 187).
95-«فخلف من بعدهم خلف ورثوا الكتاب ياخذون عرض هذا الادنى و يقولون سيغفرلنا...»(سوره اعراف: 169)/
96 -و ذكر فان الذكرى تنفع المومنين» (سوره ذاريات: 55)/
97-#)با توجه به اينكه تولد زهرى را در سال 58 ق و شهادت امام چهارم را در سال 94 يا 95 ق نوشتهاند، اگر فرضا امام اين نامه را در آخرهاى عمرش نوشته باشد، زهرى در آن زمان در حدود 36 سال داشته و پير نبوده است. در اينجا چند احتمال وجود دارد و يكى از آنها اين است كه تولد زهرى پيش از سال 58 بوده است و در ضبط تاريخ تولد او اشتباه رخ داده است. چنانكه ابن خلكان تولد او را در سال 51 و ذهبى در سال 50 نوشته است.
98- «اضاعوا الصلوه و اتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيا» (سوره مريم: 59). در تفسير جمله آخر آيه احتمال ديگر نيز داده شده است/
99- حسن بن على بن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول، تصحيح و تعليق: على اكبر الغفارى، الطبعة الثانيه، موسسه النشر الاسلامى(التابعه) لجماعه المدرسين بقم المشرفه، 1404 ه'.ق، ص 274-277 - الموسوى المقرم، عبدالرزاق، الامام زين العابدين، قم، دارالشبسترى للمطبوعات، ص 154-159/
100-قطب الراوندى، الخرايج، تصحيح و تعليق: شيخ اسدالله ربانى، قم، انتشارات مصطفوى، ص 232 - الامين العاملى، السيد محسن، الصحيفه الخامسه، دمشق، مطبعه الفيحأ (افست مكتبة الامام امير المومنين العامة باصبهان - ايران) 1282 ه'.ق، ص 492/
101-«ان الله لايحب كل خوان كفور» (سوره حج، 32)/
102- الامين العاملى، السيد محسن، اعيان الشيعه، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1403 ه'.ق، ج 1، ص 635 - (آيت الله) خامنهاى، سيد على، پژوهشى در زندگى امام سجاد، چاپ اول، دفتر مركزى حزب جمهورى اسلامى، 1361 ه'.ش، ص 73 - مجلسى، بحارالانوار، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ج 46، ص 95/
103- الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص 260/
104- اين رساله را مرحوم «صدوق» در كتاب «الخصال» (ابوب الخمسين و مافوقه) مسنداً و در كتاب «من لا يحضره الفقيه» (ج 2، ص 618) مرسلا روايت كرده است. حسن بن على بن شعبه نيز در كتاب «تحف العقول» بدون سند ولى مبسوطتر نقل كرده است. تعداد حقوق بر اساس نقل صدوق پنجاه و يك، و بر اساس روايت ابن شعبه پنجاه تا است. ر.ك به: دكتر شهيدى، سيدجعفر، زندگانى على بن الحسين، چاپ اول، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1365 ه'.ش، ص 169-188/
105- ابونعيم اصفهانى، حلية الاوليأ، الطبعة الخامسه، بيروت، دارالكتاب العربى، 1407 ه'.ق، ج 3، ص 136 - سبط ابن الجوزى، تذكره الخواص، نجف، المطبعة الحيدريه، 1383 ه'.ق، ص 327 - على بن عيسى اربلى، كشف الغمه، تبريز، مكتبة بنى هاشم، 1381 ه'.ق، ج 2، ص 289 - شبلنجى، نورالابصار فى مناقب آل بيت النبى المختار، قاهره، مكتبه المشهد الحسينى، ص 140 - مجلسى، بحارالانوار، الطبعه الثانيه، تهران، مكتبه الاسلاميه، 1394 ه'.ق، ج 46، ص 88، - ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، تصحيح و تعليق: سيد هاشم رسول محلاتى، قم، موسسه انتشارات علامه، ج 4، ص 154 - ابن سعد، الطبقات الكبرى، بيروت، دارصادر، ج 5، ص 222، -الشيخ محمد الصبان، اسعاف الراغبين (در حاشيه نور الابصار) ص 219 - الشيخ عبدالله الشبراوى الشافعى، الاتحاف بحب الاشراف، قاهره، المطبعه الادبيه (افست منشورات الرضى، قم)، ص 136/
106- على بن عيسى، همان ماخذ، ص 289 - شبلنجى، همان ماخذ، ص 140 - ابونعيم اصفهانى، همان ماخذ، ص 140 - مجلسى،همان ماخذ، ص 88/
107- على بن عيسى، همان ماخذ، ص 289،- ابونعيم اصفهانى، همان ماخذ، ص 136 - سبط ابن الجوزى، همان مأخوذ، ص 327/
108-ابونعيم اصفهانى، همان ماخذ، ص 136 - شبلنجى، همان ماخذ، ص 140 -مجلسى، همان ماخذ، ص 88، الشيخ عبدالله الشبراوى، همان ماخذ، ص 136 - على بن عيسى، همان ماخذ، ص 313 و 290 - سبط ابن الجوزى، همان ماخذ، ص 327/
109- ابونعيم اصفهانى، همان ماخذ، ص 136 - على بن عيسى، همان ماخذ، ص 289 - ابن شهراشوب، همان ماخذ، ج 4، ص 154 - صدوق، الخصال، تصحيح و تعليق: على اكبر الغفارى، قم، منشورات جماعة المدرسين فى الحوزه العلميه بقم المقدسه، 1403 ه'.ق، ص 517 و 518/
110-در اين زمينه رجوع كنيد به: ايرجى، محمد صادق، بردگى در اسلام، پايان نامه درجه ليسانس مولف از دانشگاه تهران.
111- اقبال الاعمال، الطبعه الثانيه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1390 - ه'.ق، ص 261/
112-سيد الاهل، عبدالعزيز، زندگانى زين العابدين، ترجمه حسين وجدانى، چاپ سوم، تهران، انتشارات مجله ماه نو، ص 55/
113-در تهيه و تنظيم اين بخش، از كتاب، امام چهارم پاسدار انقلاب كربلا به قلم دوست و برادر دانشمند آقاى على اكبر حسنى استفاده شده است.
منبع:سيره پيشوايان
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}